جاده خآکی

نوشته های یه رهگذر غریب

دست خدا

 

رویای با تو بودن انرژی و امیدی به من می دهد که وصفش نمیتوان کرد اما وقتی به نقطه ای که ایستاده ام نگاه می اندازم و سیری در زندگی می کنم و میبینم که چطور ناتوان هستم در مقابل سرنوشت ،پای اراده ام سست می شود و رویایم در هم میشکند.کاش که کسی مرا می فهمید که چگونه عاجز مانده ام اما دوباره به خود می آیم و میگویم هرچه در توان دارم باید بگذارم و از نو به پا خیزم سرتا پا  میشوم شوق و ذوق، شوق و ذوق به تو رسیدن ،ماندن در کنار تو سرشار از سرور و شادی بدور از غم و تنهایی و از همه مشکلات گذشته و تلخ کامی راه.

دلم میخواهد بنویسم،بنویسم از این درد،از این غم جانکاه،از زخم ها که روز به روز بر جسم و روحم مینشیند و در هم میشکندم آنگاه فریادی میکشم در دل،فریادی پر ازسکوت،فریادی که هیچ گوشی یارای شنیدنش را ندارد

جز خدا...

خدایی که در این نزدیکیست،خدایی که میشنود،خدایی که میبیند،می بیند شکستنت را، میشنود خرد شدن استخوانهای غرورت را.

صدایم میزند...

نمی شنوم...

خدایا کجاست گوش شنوایم، کجاست چشم بینایم ،که ترا ببینم. یاری رسانیت را ببینم، ناچار سر در گریبان میکشم و دل به زندگی پرطلاطم میسپارم شاید که چنین رقم خورده، زندگی برایم با رنگ سیاه نقاشی شده.

اما نه....

صدایی از درونم فریاد میزند

آخر او هم تنهاست میداند بی کسی چه دردی دارد.

این خدا مرا تنها نمیگذارد

 

[ پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:20 ] [ محمود فرجی ] [ ]

سلام
امروز میخوام درمورد یکی از خوانندگان بد تربیت وبلاگ حرف بزنم با اینکه قرار نبود در موردش حرفی بزنم و اصلا نوشته ای درموردش باشه حتی بخاطرش چندین بار به عزیزترین دوستم تذکر دادم که جوابشو نده چونکه هم دهن شدن با همچین افرادی در شان خانومیت شما نیست تا خودش بفهمه و بره اما انگار خواننده ما این چیزا رو درک نمیکنن و معنی احترام رو نمی فهمن. برای همین من خودم میگم بهش تا واسطه ای نباشه :
خانوم محترم اگه آشنایی و دوستی بوده دیگه تموم شده در این رابطه و دوستی هیچ کسی غیر از من نقشی نداشته و نداره  شاید اولین روزای جدایی ناراحت شده باشم بخاطر جدایی اما الان خیلی خوشحالم که این جدایی باعث شد تا بهتر باطنتو بشناسم.نیازی نبوده کسی واسطه بشه یا نقشی داشته باشه همونطور که خودت هم میدونی این تصمیم خودم بوده و هست چندین بار هم بهت قبلا گفته بودم که من این رابطه رو نمیخوام.با اینکه اهمیتی نداره که چه فکر و نظری داری یا اصلا چی مینویسی ،همکار و دوست گل من هم اصلا وقت نمیکنه نظراتتو بخونه منم نخونده اکثرشو پاک میکنم تا بی احترامی های سرکار رو عزیزان دیگر نبینن.
در آخر هم از بهترین دوست و همکار و یار و رفیق خوبم حمیده خانوم  کمال تشکرو دارم که تو این وضعیت که من تو سربازی و پادگان هستم مثل همیشه زحمت مدیریت وبلاگ رو بعهده گرفتن.

 

یک تذکر هم به این خانوم نا محترم بدم اگه یه بار دیگه حرفی و کلامی بشنوم و ببینم ازش خوب میدونه که خودم چطور برخوردی باهاش میکنم که لایقش باشه . ((کم هم پیش من سوتی نداره)).درضمن توهین به هرکسی جرمه و نظرات بصورت مکتوب هستن. لطفا خودتونو جمع کنین تا جمع نکردنتون.
 

[ جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, ] [ 22:23 ] [ محمود فرجی ] [ ]
بیاد 92/3/23

صبر سنگ

 

روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز می گفتم

لیک با اندوه و با تردید

 

روز سوم هم گذشت اما

بر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا می کشت

باز زندانبان خود بودم

 

آن من دیوانۀ عاصی

در درونم های وهو می  کرد

مشت بر دیوارها می کفت

روزنی را جستجو می کرد

 

در درونم راه می پیمود

همچو روحی در شبستانی

بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی

 

می شنیدم نیمه شب در خواب

های های گریه هایش را

در صدایم گوش می کردم

درد سیال صدایش را

 

شرمگین می خواندمش بر خویش

از چه رو بیهوده گریانی

در میان گریه می نالید

دوستش دارم،نمی دانی

 

بانگ او آن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور بر می خاست

لیک در من تا که می پیچید

مرده ای از گور بر می خاست

 

مرده ای کز پیکرش می ریخت

عطر شور انگیز شب بوها

قلب من در سینه می لرزید

مثل قلب بچه آهوها

 

در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزدیکتر می شد

ورطه تاریک لذت بود

 

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها

 

باز تصویری غبار آلود

زان شب کوچک، شب میعاد

زان اطاق ساکت سرشار

از سعادت های بی بنیاد

 

در سیاهی دست های من

می شکفت از حس دستانش

شکل سرگردانی من بود

بوی غم می داد چشمانش

 

ریشه هامان در سیاهی ها

قلب هامان، میوه های نور

یکدیگر را سیر می کردیم

با بهار باغهای دور

 

می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زرورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها

 

روزها رفتند و من دیگر

خود نمی دانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم؟

 

بگذرم گر از سر پیمان

می کشد این غم دگر بارم

می نشینم شاید او آید

عاقبت روزی بدیدارم

[ پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:صبر سنگ, ] [ 16:56 ] [ محمود فرجی ] [ ]
فروغ فرخزاد
کاش ما آن دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر می کردیم

از بهاری به بهاری دیگر

آه ، اکنون دیریست

که فرو ریخته در من ، گویی ،

تیره آواری از ابر گران

چو می آمیزم ، با بوسهٔ تو

روی لبهایم ، می پندارم

می سپارد جان ، عطری گذران

آن چنان آلوده ست

عشق غمناکم با بیم زوال

که همه زندگیم می لرزد

چون تو را می نگرم

مثل این است که از پنجره ای

تک درختم را ، سرشار از برگ ،

در تب زرد خزان می نگرم

مثل این است که تصویری را

روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم

شب و روز

شب و روز

شب و روز

بگذار

که فراموش کنم .

تو چه هستی ، جز یک لحظه ، یک لحظه که چشمان مرا

می گشاید در

برهوت آگاهی ؟

بگذار

که فراموش کنم

[ چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:, ] [ 22:14 ] [ حمیده ] [ ]
** مرد **

 

 

تو مرد شدی ، نه برای در حسرت ماندن یک بوسه

 

 

 

 تو مرد شدی برای خلق بوسه ای از جنس آرامش

 

 

 

تو مرد نشدی که هم خواب آدم های بی خواب شوی

 

 

 

تو مرد شدی که برای خواب کسی رویا شوی

 

 

 

تو مردی نشدی که در تنهاییت حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی

 

 

 

مرد شدی تا آغوشی در انتهای عشقت داشته باشی

 

 

 

قدر مرد بودنت را بدان.

 

 

 

 

 

[ سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, ] [ 12:35 ] [ حمیده ] [ ]
باز هم قصه ی دلتنگیه من

  امشب میخوام یه پست قشنگ بذارم ،

 

 

ولی هیچی به فکرم نمی رسه ،

 

 

 

پس از دل می نویسم

 

 

 

آسمون شبای تابستون یه حال و هوای دیگه ای داره ،

 

 

مخصوصا اگه دلتنگ باشی و منتظر

 

 

 

الان که زیر این سقف کبود نشستم ، قصه م شده قصه یکی بود یکی نبود

 

 

یکی اونور دنیا یکی اینجا نشسته تنها

 

 

 

کاش میومد و همدم تنهاییم میشد

 

 

 

اشک چشامو پاک میکرد

 

 

 

رفیق بی تابیم می شد

 

 

 

اما هر جا هستی آروم و راحت باش مهربونم

 

 

 

منتظرت می مونم تا زود بیای پیشم..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[ پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:, ] [ 23:14 ] [ حمیده ] [ ]
** دلتنگتم **

 

 

گاهی

 

آنقدر

 

دلتنگ میشوم.....

 

 

که اگر بفهمی....

 

 

 

از نبودنت خجالت می کشی...

 

 

 

[ پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:, ] [ 18:19 ] [ حمیده ] [ ]
غرور

من غرورم را به راحتی بدست نیاوردم ،

 

 

که هر وقت دلت خواست خردش کنی...

 

 

غرور من اگر بشکند ،

 

 

با خرده هایش شاهرگ زندگیه تو را نیز خواهم زد...

 

 

 

 

[ شنبه 5 مرداد 1392برچسب:, ] [ 1:4 ] [ حمیده ] [ ]
آرامش

 

هر چه نادیدنی بود....

 

 

از مردم دنیا دیدم..

 

 

باورم گشت که نابینا چه آرامشی دارد !!!!

 

 

[ شنبه 4 مرداد 1392برچسب:, ] [ 23:59 ] [ حمیده ] [ ]
نازی همدم منه سربازا

 

دیشب در پادگان پاس بخش بودم

 

 

نازی همدم من

 

 

همه در خواب و من بیدار بودم

 

 

نازی همدم من

 

 

تفنگمو نهادم بر لب سنگ

 

 

نازی همدم من

 

 

نشستم گریه کردم با دل تنگ

 

 

نازی همدم من

 

 

الهی خیر نبینی سر گروهبان

 

 

نازی همدم من

 

 

چرا منو کردی نگهبان

 

 

نازی همدم من

 

 

نوشتم نامه ای در برگ انگور

 

 

نازی همدم من

 

 

شدم بیچاره گشتم از وطن دور

 

 

نازی همدم من

 

 

نوشتم نامه ای در برگ چایی

 

 

نازی همدم من

 

 

 

کلاغ پر می روم مادر کجایی

 

 

 

نازی همدم من

 

 

 

نوشتم نامه ای در برگ خرما

 

 

نازی همدم من

 

 

چطور طاقت بیارم 21 ماه

 

 

نازی همدم من

 

 

لباس آشخوری رنگ زمینه

 

 

 

نازی همدم من

 

 

 

برادر غم نخور خدمت همینه

 

 

 

نازی همدم من

 

 

 

بسوزد آنکه خدمت را بنا کرد

 

 

 

نازی همدم من

 

 

 

تمام مادران را چشم به راه کرد

 

 

 

نازی همدم من

 

 

 

[ جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, ] [ 1:5 ] [ حمیده ] [ ]
آفرینش

 

 

خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید

 

نه از سر او ، تا فرمانروای او گردد

 

نه از پای او ، تا لگدکوب امیال او گردد

 

بلکه از پهلوی او ، تا برابر او باشد

 

و از زیر بازوی او ، تا در حمایت او باشد

 

و از نزدیکترین نقطه به قلب او

 

تا معشوق او باشد...

 

 

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 23:20 ] [ حمیده ] [ ]
**آدمیت**

 

 

زحمت دارد....

 

آدم بودن را می گویم!

 

این را می شود از مترسک ها آموخت

 

آنها تمام عمر می ایستند تا آدم حسابشان کنند....

 

 

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 22:56 ] [ حمیده ] [ ]
انتظار

می شتابند از پی هم بی شکیب

 

 

روزها و هفته ها و ماه ها

 

 

چشم تو در انتظار نامه ای

 

 

خیره می ماند به چشم راه ها

 

 

 

 

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 1:44 ] [ حمیده ] [ ]
مخاطب خاص باشه خودش خاص میشه...!

 

❤═══════════ ♥ೋღ☃ღೋ♥ ════════════❤❤

مخاطب خاص اگه خــــــــاص باشه ! ...

لازم نیست شما دورش رو از این و اون

خلوت کنی خودش

واسه بودن شما جا باز می کنه... !

لازم نیست واسش دنیا رو بخرید تا بمونه ...

خودش قدر یه شاخه گلتون رو می دونه !

لازم نیست هر کسی رو توجیه کنید که

ایشون ماله شماست ...

خودش تو رو به همه دنیا نشون میده و

میگه این ماله منه !

لازم نیست به فکر رفتنش باشید

خودش به شما ثابت می کنه اومده

بمونه ...
❤═══════════ ♥ೋღ☃ღೋ♥ ════════════❤❤
 
[ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, ] [ 16:22 ] [ محمود فرجی ] [ ]
تو....
چــَ‌نــ‌دﮮ سـ‌تـــْ ، بـَ‌رآﮮِ خـ‌ودَ نـَ‌نــ‌وشـ‌تــ‌ه اَمـْ

چـ‌نــ‌دﮮ سـ‌تــْ ، ڪه اَز یـــآدِ خــ‌ود رَفـ‌تـ‌ه اَمـْ

وَ تـَ‌نـ‌هـــآ یــآدِ [ یــِ‌ڪ نـَ‌فــَ‌ر ]

بـَ‌رآیــَ‌مـْ آرآمــِ‌ش بــَ‌خــ‌ش اَسـ‌تــْ .

ایــ‌טּ یـَ‌عـ‌نـــﮯ ، دُنـ‌یــآﮮِ مــَ‌טּ دَر دو حــَ‌رفــْ خـُ‌لـــآصـ‌ه مـﮯ شـَ‌وَد :

[ تـــــــــــــ‌و ]
 
 
[ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, ] [ 16:17 ] [ محمود فرجی ] [ ]
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir ]